هعی....

به عشق تو این روزهایم بارانیست... ای کاش بدانی در تلالو مروارید های چشمانم چگونه عاشقانه نام تورا صدا می کنم


اینو ی عزیزی برام نوشته که ....خیلی برام عزیزه و مهمه....دوسش دارم ...امیدوارم بتونم دوست داشتن هایش را جبران کنم ...


خودش برا خودم گفته...


خدا هوای دلمونو داشته باش....


خداااااا هوامو داری ؟؟؟؟؟هواشو داری؟؟؟؟


من منتظر جوابم و نشونه....هر دومون ی عهدی باهات بستیم که خودت خوب میدونی چیه...


دلم...دلش...نگاهم ...نگاهش...چی میشه خدا....نشونه بفرست...


فردا و یا امشب جوابا میاد ...ی نشونه میخوام خدا....

بعد از 5 روز...

حال این روزهای دلم،ای بدک نیست...


خوب و بد داره...هم خوبم هم بد....اونایی که الان کنارمن خیلی دوسشون دارم خیلی....نمیدونم قراره چی بشه...


نمیدونم تقدیرم چیه...کاش تقدیر و سرنوشت و صلاح آدما دستشون بود و باهاش برنامه ریزی میکردن که چیکار کنن ....کاش میدونستیم چی میشه ته همه قصه ها و اتفاقات زندگی...


گیجم ..هنگم ...خودمم تکلیفم با خودم مشخص نیست...فقط دارم میرم جلو بدون هیچ نگاهی به آینده...گذشتمو فراموش نمیکنم و گاهی خودمو سرزنش میکنم واسه اتفاقاتی که افتاد...کاش آدم آلزایمر میگرفت و اون چیزای بدی که تو زندگیش اتفاق میفتاد رو فراموش میکرد...هعی...

سردم....گرمی وجود میخواهم...برای همیشه ....


خدایا رهایم نکن...


راستی ببخشید که این چند روز ننوشتم دلم به نوشتن نمیرفت....


برام دعا کنین


10 شهریور...

امروز تولد بهترین فرد زندگیمه ...کسی که همیشه کنارم مونده ..با اینکه به بیشتر حرفاش گوش نکردم و خیلی وقتا ضرر کردم ولی بازم تنهام نذاشته...فردی که ارزش داره برام(اندازه نداره)....خیلی دوسش دارم خیلی.....هیچکس اینجوری نبوده واسم...چون از وقتی چشمامو باز کردم بوده کنارم تا الان...


علاوه بر اینکه بهترین خواهر دنیا بوده بهترین دوست دنیا هم بوده....باهام حرف میزنه ولی با تندی چون دوسم داره میخواد بفهمم که کیم چیم...ارزشمو بفهمم ولی من باز حرف خودمو میزنم ..کله شقم دیگه!!!!...


آبجیه دوست داشتنی تولدت مبارک....ایشالا همیشه باشی کنارم و خوشحال باشی و بخندی...دوست دارم....

دیروز عصر...

دیروز عصر وقتی داشتم میومدم موسسه به خواهرم گفتم عجب فلانی نامرده یادی نکرده از من...اون گفت تو یادش کن...


عصر بهش اس دادم ....دوستی که زندگیمو واسش گذاشتم (منت ندارم)دوستی که همه کسم بود...مونس زندگیم بود تو غم و شادیم کنارم بود تنهام نذاشت تنهاش نذاشتم....ی کاری کردم که فکر میکنم خطا نبوده ولی اون دروغ گذاشته کف دست خانوادش و ی نفر دیگه ....و نسبت بهش بی اعتماد شدن....


و حالا من باید تاوان پس بدم ....دیروز خون گریه کردم....قلبم درد گرفت...سوختم...آدمی که رو اسمش قسم میخوردم....


دوستیمون قسم خورده بود...مامانم همیشه میگف زهره دوست واسه آدم نمیمونه میگفتم ن مامام این فرق داره با همه....واقعا فرق داشت با همه....


کسی که نزدیک به 300تا از پیام های گوشیم به اسم اونه....چجوری میتونم به خودم بقبولونم...خدا خیلی واسم سخت تموم شده....درد دارم....این شکست خیلی بده ..فقط خداروشکر دوستای دیگه دارم که کنارم باشن تا یکم دردم آروم تر شه....


و حالا دور زهره رو خط کشیده و باید ی مدتی ازش دور باشه....اوووووف یادم میاد بقران میسوزم ...لحظه لحظم باهاش خاطره است ن تنها خودش بلکه خونوادش هم واسم مهم بودن.....


باشه رفیق خوش باشی...با اونایی که فک میکنی زندگیتو میسازن....برو بسلامت....زهره دیگه واسه تو مرده....ایشالا خوشبخت شی....ولی...

جمعه غم انگیز...

دیروز واسم روز خیلی خوبی نبود ...داداشم از یزد برگشت با دوتا عصا زیر بغلش...خیلی دلم گرفت فقط دلم میخواس بغلش میکردم و گریه میکردم ...ظهر چون بغضمو نگه داشتم قلبم درد گرفت...دیگه شب که پیشش بودم رفتم تو بغلش بوسه بارونش کردم و گریه....


خیلی دوسش دارم ...خیلی ...نفسه برایه زندگی ...با اینکه شاید ی جاهایی داداش نبوده ولی همیشه بوده ...تا قبل ازدواجش من بودم که همیشه با هم بودیم...

داداشم چادر سرم کرد... داداشم واسم غیرت نشون داد........داداشم زندگیمه....


خدایا همه داداشای خوب دنیا رو واسه خواهراشون نگه دار....