آخرین روزهای تابستان...

سلام 

4روزه دیگه این سه ماهه تابستون تموم میشه و من باید برم مدرسه ... 

امسال ساله تحصیلیه بسیار سختیه و من باید بیشتر تلاش کنم و بیشتر درس بخونم . 

راستی تابستونمم اونجوری که میخواستم گذرونده نشد دلیلش میتونه محدودیت هایی باشه که داشتم البته تموم شد و باید صبر کنم تا تابستون آینده که اونم باید بشینم درس بخونم واسه کنکور چون برای دانشگاهم آرزوهایی دارم که یه جورایی باید بهشون برسم . 

دیشب دلم خیلی گرفته بود ،گریه کردم و کمی هم قدم زدم شاید به خاطره اتفاقاتیه که این چند وقت برام افتاده یکم روحم زخمی شده ،به خاطره حرفاییه که بعضی آدم ها میزنن و کارهایی که میکنن البته باید بگم هیچ احتیاجی به دلسوزی ندارم فقط امیدوارم اون افراد یا اون فرد متوجه بشه و اظهار پشیمونی کنه شاید واسش اینکار سخت باشه و دلیل هایی برای کارهاش داشته باشه ولی من ناراحتم و برام سخت تموم شده و دیگر هیچ...  

ازتون خواهش میکنم مواظب خوبیهاتون باشین...

 

برای عزیز تر از جانم...

خواستم برایت هدیه بگیرم

گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم

برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام

بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم

به فکر فرو رفتم و

سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم

که بهترین چیز در زندگیم هست

به ناگه فریاد زدم

که قلبم را می فرستم چون

اوخود زیباست، مظهرایستادگیست

سربه زیرو با نجابتست

تولدت مبارک بهترینم 

 

سلامی به قشنگی ماه شهریور 

2روز دیگه تولد فردی ست که بدون اقرار میتوان گفت بیش از نیمی از زندگیم رو مدیون اویم . او یه جورایی زندگی رو برام معنی کرد با اینکه بعضی اوقات من به حرفاش گوش نمی دادم البته یکم به زیانم شد.از اینها بگذریم این عزیز کسی نیست جز خواهرخوبم زینب گلی.... 

دوستت دارم گلم...