روز سوم...

دیروز فراموش کردم که بنویسم ..یجورایی هم وقت نکردم...


دیروز به دعوت یکی از دوستام رفتم پارک ...خیلی از دوستامو دیدم که خیلی دلم براشون تنگ شده بود خاطرات زنده شد ...


و بعد به اتفاق دوتا دیگه از دوستای خوبم رفتیم کافه ...عالی بود...چون دوسشون دارم و براشون ارزش قائلم...


راستی یکی دیگه از بهترین دوستامو  تو پارک دیدم که...ولش کن...


خیلی دلم براش تنگ شده بود وقتی بغلم میکنه و بغلش میکنم خیلی احساس آرامش دارم....نمیدونم چرا....


دوستون دارم...برام نظر بذارین...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد