دیروز عصر...

دیروز عصر وقتی داشتم میومدم موسسه به خواهرم گفتم عجب فلانی نامرده یادی نکرده از من...اون گفت تو یادش کن...


عصر بهش اس دادم ....دوستی که زندگیمو واسش گذاشتم (منت ندارم)دوستی که همه کسم بود...مونس زندگیم بود تو غم و شادیم کنارم بود تنهام نذاشت تنهاش نذاشتم....ی کاری کردم که فکر میکنم خطا نبوده ولی اون دروغ گذاشته کف دست خانوادش و ی نفر دیگه ....و نسبت بهش بی اعتماد شدن....


و حالا من باید تاوان پس بدم ....دیروز خون گریه کردم....قلبم درد گرفت...سوختم...آدمی که رو اسمش قسم میخوردم....


دوستیمون قسم خورده بود...مامانم همیشه میگف زهره دوست واسه آدم نمیمونه میگفتم ن مامام این فرق داره با همه....واقعا فرق داشت با همه....


کسی که نزدیک به 300تا از پیام های گوشیم به اسم اونه....چجوری میتونم به خودم بقبولونم...خدا خیلی واسم سخت تموم شده....درد دارم....این شکست خیلی بده ..فقط خداروشکر دوستای دیگه دارم که کنارم باشن تا یکم دردم آروم تر شه....


و حالا دور زهره رو خط کشیده و باید ی مدتی ازش دور باشه....اوووووف یادم میاد بقران میسوزم ...لحظه لحظم باهاش خاطره است ن تنها خودش بلکه خونوادش هم واسم مهم بودن.....


باشه رفیق خوش باشی...با اونایی که فک میکنی زندگیتو میسازن....برو بسلامت....زهره دیگه واسه تو مرده....ایشالا خوشبخت شی....ولی...

جمعه غم انگیز...

دیروز واسم روز خیلی خوبی نبود ...داداشم از یزد برگشت با دوتا عصا زیر بغلش...خیلی دلم گرفت فقط دلم میخواس بغلش میکردم و گریه میکردم ...ظهر چون بغضمو نگه داشتم قلبم درد گرفت...دیگه شب که پیشش بودم رفتم تو بغلش بوسه بارونش کردم و گریه....


خیلی دوسش دارم ...خیلی ...نفسه برایه زندگی ...با اینکه شاید ی جاهایی داداش نبوده ولی همیشه بوده ...تا قبل ازدواجش من بودم که همیشه با هم بودیم...

داداشم چادر سرم کرد... داداشم واسم غیرت نشون داد........داداشم زندگیمه....


خدایا همه داداشای خوب دنیا رو واسه خواهراشون نگه دار....

روز دختر...

بذارین اول از دیشب بگم:دیشب خیلی خوش گذشت یعنی ترکوندیم ...مامان عروس میگفت خداروشکر دخترم چارتا دوست داشت والا!!!!


خیلی خوب بود همش کنار عروس بودیم ولی لحظه آخر از ی چیزی حرصم گرفت اینکه مامان عروس به یکی از دوستام رو کرد گفت این خواهر "عروسه" است دختر دوم خودم دستش درد نکنه (آره این دوستم خیلی با عروس دوسته یعنی جونن باهم ولی ی جاهایی هم دو بهم زن بودن و قشنگ هرچی رسیده پشت سر هم گفتن)من واسه همشون عین کف دست بودم و همیشه هم ضربه خوردم...فقط ی تشکر خشک و خالی از ما شد!!!!خواهرم همش میگه زهره تو زندگیت از کسی توقع نداشته باش و اگه کاری میکنی در قبالش چیزی نخواه...سخته تا همچین چیزی رو به خودم بقبولونم...و درکل خوب بود خیلی هم خوشکل شده بودم:دی


و امروز ...

امروز روزه دختره ..روز من...روز همه خوشکلا ...همه جیگرا ...که پسرا جون میدن واسشون...بسلامتی هممون....

فقط یکم بغض دارم...دلم آغوش میخواد...

امشب...

از دوران راهنمایی باهمیم 6تا بودیم الان پنج تاییم ...دوستامو میگم


امشب عروسی یکی از این 5تاست خیلی همو دوس داریم مثل 5تا خواهریم واقعا...


خیلی استرس دارم که عروسی خوب برگزار بشه ..من خوب باشم ...(من که کلن خوب هستم ولی جذاب تر بشم:دی)


و خیلی هم خوشحالم...ایشالا عروسی خودم:دی(برای خنده گفتم وگرنه خبری نیست...هنوز دهنم بو شیر میده!!)


راستی دیشب:دعوت شدم به توکل واسه تقدیر به خاطر رتبه هنرم از طرف کانون قلم چی...


خوش گذشت ی نون مفت خوردیم!!


و بعدش هم رفتم تو پارک نمیدونم اسمش چیه شنیدم که میگن بوستان بهشت همچین چیزی تو خیابون شهید حسینی


پارک خوبی بود با دوچرخه داییم یکم دوچرخه سواری کردم که خیلی مزه داد...جاتون خالی...


الان...

حالم خوب نیست...خودمو  گم کردم...


طول میکشه تا خودمو پیدا کنم....کمک هم نیاز دارم...


همین...زهره با آه نوشت...